چند وقت پیش توی یکی از نشریات دانشگاه مطلبی رو نوشتم تحت عنوان "علم بهتر است یا ازدواج؟؟؟" ( من باب مزاح: با این مقدمه متوجه شدید که من دانشجوام و دستی هم در نوشتن و انتشار مقاله در نشریه دارم)
که با استقبال زیاد دوستان مواجه شد، بنابراین تصمیم گرفتم به عنوان اولین مطلب وبلاگ این بحث را مطرح کنم.
بحث ازدواج صحبت شیرینی است که پس از ذکر آن در بین جوانان به خوبی مشهود است که آب از لبانشان آویزان می شود و به قول معروف قند توی دلشان آب می شود (حالا انگار چه خبره!!؟؟)
توی خیلی از جمع های دانشجویی خصوصا" اگه از نوع خوابگاهی باشه خیلی وقتها ،ته حرفها می رسه به ازدواج ...،(البته این رو هم بگم بنده با مشاهدات عینی خودم در عناصر ذکور دانشجو این مطلب را ذکر نموده ام)
قدیمها، که دانشگاه رفتن رسم نبوده و چشم وهم چشمیها باعث نمی شده که بزرگترین فشار روحی زندگی پشت دروازه های دانشگاه و در رویارویی با هیولای کنکور به جوونها وارد بشه ، خیلی از پسرها بعد از گذراندن دوره متوسطه به خدمت سربازی رفته و بعد هم برای خودشان کاری دست وپا کرده و تشکیل زندگی می دادند ، اما حالا ... ، یک جوان برای وارد شدن در جامعه مجبور است مراحل فوق را حداقل 2 یا 4 سال دیرتر طی کند ، چرا که اگر خوشبینانه بنگریم بعد از شکاندن شاخ غول کنکور (البته اگه همون سال اول قبول بشه و انگ پشت کنکوری بودن بهش نچسبه) و گذراندن دوره دانشگاه، آن هم در مقابله با اساتید و درس و کوئیز و ... تازه باید آماده رفتن به خدمت بشه .
و خدا آن روز را نیاورد که این جوان در این گیرودار ،دل بر سر دلدادگی بنهد و طریق پر فراز و نشیب عشق و عاشقی در پیش گیرد ، که آن هنگام باید فریاد برآورد که وامصیبتا...
و از سوی دیگر نادیده انگاشتن این نیاز (نیاز عاطفی ، جسمی ، روحی و ...) به ازدواج مشکلات زیادی را به دنبال خواهد داشت . اگر عمری باقی باشه در زمینه محاسن ازدواج و معایب توجه ننمودن به این نیاز در آینده صحبت می کنم.